کودکی از خدا پرسید:
تو چه میخوری؟
چه میپوشی ؟
در کجا ساکنی؟
خدا ارام بر دل کودک زمزمه کرد:
غصه ی بندگانم را میخورم...عیب بندگانم را میپوشانم ودر قلب شکسته ی آنان ساکنم....
کودکی از خدا پرسید:
تو چه میخوری؟
چه میپوشی ؟
در کجا ساکنی؟
خدا ارام بر دل کودک زمزمه کرد:
غصه ی بندگانم را میخورم...عیب بندگانم را میپوشانم ودر قلب شکسته ی آنان ساکنم....
زندگی سخت شده نان برسانید به ما
دلخوشی های فراوان برسانید به ما
ما که مانند شما نیتمان خالص نیست
خشکسالی شده،باران برسانید به ما
جان به در بردن از این مهلکه ها آسان نیست
لااقل چند عدد جان برسانید به ما
بر سر سفره یکی در زد و نذری آورد
ما نشستیم که دندان برسانید به ما
مردگانیم و تظاهر به نمردن داریم
واعظ و قاری قرآن برسانید به ما
ما که از امر به معروف شما سوخته ایم
نهی از منکری آسان برسانید به ما
ما که با بند شما در ته چاه افتادیم
رشته ای بهتر از ایمان برسانید به ما
گفت شیطان که مرا طایفه ام سنگ زدند
حج امسال مسلمان برسانید به ما
خاک ایران یکسر از دکتر پر است
هرکه دکتر نیست نانش آجر است
ملک ایران سرزمین دکتران
اینقدر دکتر نباشد در جهان
عابران هر خیابان دکترند
دانههای برف و باران دکترند
هم وزیران هم مدیران دکترند
بیشتر از نصف ایران دکترند
هرکه پستی دارد اینجا دکتر است
دیپلم ردیست، اما دکتر است
هرکه شد محبوب از ما بهتران
هرکه شد منصوب بالا دکتر است
هرکه رد شد از در دانشکده
یا گرفته دکتری، یا دکتر است
شعر نو مدیون دکترها بوَد
تو ندانستی که نیما دکتر است؟
شاعر تیتراژهامان دکتر است
مجری اخبار سیما دکتر است
در جهانی که پر است از نابغه
دکتری چندان ندارد سابقه
بیسبب افسردهای، غم میخوری
سرزمین ماست مهد دکتری
خطمان وقتی شبیه میخ بود
ایبسا دکتر در آن تاریخ بود
اینهمه آدم که در عالم نبود
آدمی کم بود و دکتر کم نبود
من نگویم، شاعران فرمودهاند
رخش و رستم هردو دکتر بودهاند
گرچه باشد قصهها پشت سرش
دکتری دارند ملا و خرش
شاعران از رودکی تا عنصری
بیگمان دارند هریک دکتری
شعلههای عشق چون گر میگرفت
آتشی در خیل دکتر میگرفت
عشق با دکتر نظامی قصهگو
عشق با دکتر سنایی رازجو
عارف شوریده دکتر مولوی
نام پایاننامه او مثنوی
حافظ و سعدی و خواجو دکترند
سروقدان لب جو دکترند
وحشی و اهلی و صائب دکترند
تاجر و دهقان و کاسب دکترند
عالمان را خود حدیثی دیگر است
حجتالاسلام دکتر بهتر است
بحثهای جعل مدرک نانبریست
بهترین سرگرمی ما دکتریست
عدهای مشغول دکترسازیاند
عدهای سرگرم دکتربازیاند
اسماعیل امینی
پ ن : آقای دکترامینی چند وقت قبل مهمان برنامه خندوانه بودند و این شعر رو خوندن ، فیلم این برنامه را از آپارات می تونید ببینید.
خدا ما رو برای هم نمیخواست
فقط میخواست همو فهمیده باشیم
بدونیم نیمهی ما مال ما نیست
فقط خواست نیمه مونو دیده باشیم
تموم لحظه های این تب تلخ
خدا از حسرت ما با خبر بود
خودش ما رو برای هم نمیخواست
خودت دیدی دعامون بیاثر بود
چه سخته مال هم باشیم و بیهم
میبینم میری و میبینی میرم
تو وقتی هستی اما دوری از من
نه میشه زنده باشم نه بمیرم
نمیگم دلخور از تقدیرم اما
تو میدونی چقدر دلگیره این عشق
فقط چون دیر باید میرسیدیم
داره رو دست ما میمیره این عشق
ﮐﺎﺵ روزگار ﺭﺍ ﺧﯿﺎﻁ ﻫﺎ ﻣﯽﻧﻮﺷﺘﻨﺪ،
ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺧﻮﺑﺶ ﺭﺍ ﻣﺎﮐﺴﯽ ﻣﯽﺩﻭﺧﺘﻨﺪ،
ﺩﻟﺘﻨﮕﯽﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺩﺭﺯ ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﻨﺪ،
ﺭﻭﯾﺶ ﺭﺍ ﺧﻨﺪﻩ ﺩﻭﺯﯼ ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ،
ﺑﻐﺾﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ " ﺗﻮ" ﻣﯽﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ.
ﻫﻤﻪ ﺟﺎﯾﺶ ﺭﺍ "ﺩﻭ ﺩﻭﺧﺖ" ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ،
ﮐﻪ ﯾﮏ ﻋﻤﺮ بپوشی،
ﻭ ﺁﺥ ﻫﻢ ﻧﮕﻮﯾﺪ..
ﺗﻤﺎﻣﺶ ﺭﺍ "ﯾﮏ ﺭﻭ" ﻣﯽﺩﻭﺧﺘﻨﺪ،
ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﻨﺪ،
ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺗﻦ ﺗﻮ ﺑﻨﺸﯿﻨﺪ،
ﻣﻄﻤﺌﻨﻢ،
ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﯽﺁﯾﺪ...
ﻓﻘﻂ ﮐﻤﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﻮﺍﻇﺒﺶ ﺑﺎﺵ،
ﻫﻤﻪ ﯼ ﺧﯿﺎﻁ ﻫﺎ ﺭﻓﻮﮔﺮﯼ ﺑﻠﺪ نیستند...!
شاعر : ناشناس
تو خود گفتی که در قلب شکسته خانه داری
شکسته قلب من؛
جـــــانـــــا به عهد خود وفا کن ...
" خداوندا "
برگ در هنگام زوال می افتد و میوه به هنگام کمال
اگر قرار بر رفتن است میوه ام گردان و بعد ببر
" بارالها "
زمین تنگ است و آسمان دلتنگ
بر من خرده نگیر اگر نالانم...
من هنوز رسم عاشقی نمی دانم
" خداوندا "
کمکم کن پیمانی را که در طوفان با تو بستم, در آرامش فراموش نکنم
و در طوفان های زندگی با " خدا" باشم نه ناخدا
" بارالها "
به دل نگیر اگر گاهی "زبانم " ازشکرت باز می ایستد
تقصیری ندارد
قاصر است کم می آورد دربرابر بزرگی ات..
لکنت می گیرد واژه هایم در برابرت!
در دلم اما همیشه
ذکر خیرت جاریست
من برای بندگی تو هزار و یک دلیل می خواهم
ممنونم که بی چون و چرا برایم " خدایی " میکنی
امکان ندارد که کسی
چراغی برای دیگران
روشن کند و خودش
در تاریکی بماند...
خدایا : پنجره ای برای
تماشا و حنجره ای برای
صدا زدن ندارم ،
امیدم به توست ،
پس بی آنکه
نامم را بپرسی و
دفترهای دیروزم را
ورق بزنی، رحمتت را
در این روزها برای همه کسانیکه
برایم عزیزند جاری کن..
"شهریور" حس های خوبی را با خود می آورد،
سردی و گرمی را با هم دارد،
دونفره های زیادی را در پستوی ذهنش دارد!
دست هائی که گرماگرم خیابانی را می روند و می آیند،
گاهی می پیچند توی هم،
نجوائی در گوشی،
و خنده ای که آوار می شود روی طعم بد اخلاقی های خیابان!
شهریور یعنی، پائیزِ جان!
پ ن : شهریور یعنی باران یهویی ، یعنی برنج تازه برداشت شده ، یعنی شروع برگ ریز ، یعنی بوی پائیز ، یعنی تولد همسر جان ، یعنی آخر عشق ..
ﻣﻬﻢ ﻧﻴﺴﺖ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻰ ﻣﺎﻧﻰ؛
ﻳﮏ ﺭﻭﺯ ...
ﻳﮏ ﻣﺎﻩ ...
ﻳﮏ ﺳﺎﻝ ...
ﻣﻬﻢ ﮐﻴﻔﻴﺖ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﺍﺳﺖ..
ﮔﺎﻫﻰ ﺑﻌﻀﻰ ﻫﺎ، ﻳﮏ ﻋﻤﺮ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﺟﺰ نگرانی و دردﻫﻴﭻ ﭼﻴﺰ ﺑﺮﺍﻳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ...
ﺧﻮﺭﻩ ﻣﻰ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﻣﻰ ﺍﻓﺘﻨﺪ ﺑﻪ ﺟﺎﻧﺖ؛
ﻭ ﺗﺎ ﺗﻪ ﺭﻭﺣﺖ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺧﺮﺍﺷﻨﺪ..
اما...بعضی ها در یک روز تمام دنیا را به تو هدیه میدهند..
ﻧﺎﺏ ﻫﺴﺘﻨﺪ،
ﻭ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﻯ ﻧﺎﺏ ﺗﺮﻯ ﻫﺪﻳﻪ ﻣﻰ ﺩﻫﻨﺪ..
ﺍﻳﻦ ﺑﻌﻀﻰ ﻫﺎ ﻣﻬﻢ ﻧﻴﺴﺖ ﭼﻘﺪﺭ ﺑﻤﺎﻧﻨﺪ؛
ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺯﻭﺩ ﺑﺮﻭﻧﺪﻳﺎﺩﺷﺎﻥ،و ﺣﺲ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻧﺸﺎﻥ ﺗﺎ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻫﺴﺖ..
ﺍﻳﻦ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﻭ ﺍﻳﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﻭﺳت ﺩﺍﺭﻡ؛
ﺣﺲ ﺧﻮﺏ ﺁﺩﻡ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ ﻫﺪﻳﻪ ﻣﻰ ﺩﻫﻨﺪ..
امشب غم دیروز و پریروز و فلان سال و فلان حال و فلان مال که بر باد فنا رفت، نخور
به خدا حسرت دیروز عذاب است
مردم شهر به هوشید...؟
هر چه دارید و ندارید بپوشید و برقصید و بخندید که امشب سر هر کوچه خدا هست..
روی دیوار دل خود بنویسید خدا هست
نه یکبار و نه ده بار که صد بار به ایمان و تواضع بنویسید ..
خدا هست...
خدا هست...
مولانا